خواهرم توی دانشگاه لرستان درس میخوند. یه روز مراسم قرعه کشی برای اعزام دانشجویان به حج دانشجویی بود و این یه فرصت طلایی بود که ممکنه دیگه هیچ وقت برای کسی پیش نیاد.مراسم قرعه کشی شروع شد و تعداد محدودی رو به عنوان افراد اعزامی میخواستن انتخاب کنن و بعد از اون هم دو سه نفر رو بعنوان ذخیره.قرعه کشی در حضور زیادی از دانشجویان انجام میشد.اسامی رو یکی یکی خوندن. نفر اول ... نفر دوم ... و به همین ترتیب.اما هر چی به لحظات آخر نزدیک میش،خواهرم هم اضطرابش بیشتر میشد که نکنه یه وقت اسمش توی این لیست نباشه.بالاخره نفرآخر رو هم اعلام کردن اما اسم خواهرم توی اونها نبود. خواهر غمگین و ناراحت اون سالن رو ترک میکنه و میره بیرون و یه گوشه ای شروع به گریه و زاری میکنه.
در این وبلاگ با ما باشید با بهترین مطالب و جدید ترین اخبار از شیر مرغ تا جون آدمی زاد برای شما آخرین مطالب پيوندها
![]() نويسندگان |
|||||
![]() |